بعد از فکه راهي چزابه شديم و شنيديم انچه که بر عزيزانمان گذشته بود نماز ظهر را درآنجا خوانديم و سپس براي صرف نهار وارد چادر غذاخوري شديم،هوا گرم شده بود و اين سايه عطش را کم ميکرد داشتيم نهار ميخورديم که صدايي از پشت چادر توجه ام راذ جلب کرد.آتشم زد؛ طعم غذارا تلخ احساس کردم.
بيرون رفتم و منظره اي را ديدم که دل سنگم را آب کرد و چشمانم را باراني.ديدم دختر جواني ظرف غذايش را گذاشته پيش رو و اينطور صحبت ميکند:
بابا ي عزيزم بيا خوب پيشم بشين ،باباشما هم اينجا که بودين از همين غذا ها ميخوردين؟؟ و يا از اين دوغ خنک ؟ ببا ميگفتن تو توي اين نيزارها گم شدي. ميشه الان بيايي با من نهار بخوري؟ بابا بعد از اين بيست سال باز من همون دختر سه سالت هستم که نذر بي بي رقيه کردي و رفتي. بابا بي بي لا اقل سر باباشو توي بغل گرفت ولي من چي؟؟ بابا ديشب خانمي که دعا ميکرد براي سلامتي پدر و مادراتون دعا کنيد و صلوات بفرستيد و منم باز مثل هميشه براي سلامتي آقا و براي شادي شما صلوات فرستادم. بابا جون دارم عروس ميشم . قول بده که تو هم بيايي و کنارم باشي.ديگه طاقت نياوردم صدام که بلند شد چند نفر ديگه از دوستان هم متوجه ما شدن . ازش حواستم به پدرش بگه منو هم شفاعت کنه و بعد کمکش کردم بياد داخل چادر غذاشو بخوره و کمي پرچانه گي کردم تا بلاخره کمي غذا خورد.
بعد از چذابه راهي دهلاويه شديم و درمحل يادمان شهيد چمران قرار گرفتيم و در نمايشگاه فيلمي از خانواده شهدا و شهادت دکتر چمران اين مرد مبارز و وارسته و پيوسته به الله ديدم و با رشادت و روح بلند ايشان با تماشاي عکس ها و روايت راوي آشنا شديم. اينجا خبرنگار شبکه خوزستان اخر شکرامان کردو مجبور به صحبت شديم. باز هم در سر مزار شهيد گمنام برادر روح الله را ديدم که اينبار شکار شبکه خوزستان شده بود.
ازدهلاويه با همه ياد و خاطراتش به سوي ديار حسين علم الهدي فرمانده سپاه هويزه رفتيم . درجايي که محل رشادتهاي اين مبارز غيور و يارانش بودو بعد از شکست دشمن در 15/10/59 در جنوب کرخه در هويزه در اين دشت بلا حسين وار شهيد شده بودند و حسين گونه با اصحابش گرد هم شهيد شدند .هويزه جايي است که اصحاب اخرالزماني اش مردانگي خود را به اثبات رسانيده اند يکي ديگر از اين عزيزان حسين حسيني بود که تعاريف زياد از ايشان شنيده بوديم. فرمانده غيور و سيد انان شهيد علم الهدي در يادمان شهداي هويزه با اصحاب خود خفته بود و اينطرف تر مزار مادرش را زيارت کرديم و با او اينچنين سخن گفتيم:سلام به مادري که چنين دلاوري را پرورانيد و اينگونه به اسلام هديه کرد. اينجا هويزه است اينجا قلب تپنده دشت ازادگان است و اين تويي سيد حسين علم الهدي که پيروز ميدان شده اي و اکنون اينجا من هستم که مضطر به سوي شما دست دراز کرده ام و از شما درخواست ميکنم که ما را فراموش نکنيد . بگوييد روزي قدم هاي عاصي گنهکار ما از اين ديار گذشت و از شما شفاعت خواست.شما مارا دعوت نمودين و مارا هم شفاعت بنمائيد. تو در اين مکان دوستانت را به معراج بردي و باب شهادت به رويتان باز گشت بخواه تا بخوانند مان بگو تا بگوييم از شما؛ و صدايمان کن تا صدايمان کنند. مانيز آرزوي پيوستن به شما را داريم از خدا وند بخواه تا لايق وعده ديدار شويم به حق مادر پهلو شکسته مان.......
بعد از در يادمان و حسينيه هويزه نماز مغرب و عشا را اقامه کرديم و با همه سختي از اين مکان به سوي معراج شهدا در اهواز حرکت کرديم. و ان روياي صادقي که پيش امد انچه ديده شد ،که شماره شهداي معراج بود . .معراج شهدا مکان جايي بود که به نام شهيد محمود وند مزين است.در معراج از خادم الشهدا پرسش کردم و حقيقت اين روياي صادقه آشکار شد که تا عصرامروز تعداد شهدا 7 تن بوده وساعاي قبل دو شهيد تفحص شده ديگر به اين جمع نوراني اضافه شده. وارد شديم با صورتهايي شسته از اشک و پاهايي لرزان وقت تبرک چفيه با تنهاي شهيدان گمنام چفيه ام عطر و بوي خوشي گرفت . واين را نيز به فال نيک گرفتم بعد از مناجات و راز و نياز با شهدا به اردوگاه بازگشتيم و باز چون شب قبل گذشت با اين تفاوت که دلها شکسته تر شده بود و ملول از بازگشت فردا به سوي ديار.صبح وقت خروج از اردوگاه خادمين هم براي بازگشت بعد از ماهها خدمت در اين اردوگاه بار بستن تا گروهي ديگر جاي خاليشان را پر کند و حال رفتن ما حالي ديگر بود.
هرچند که چندين جبهه را چون سه راهي شهادت طلائيه را بازديد نکرديم باز هم خدا وند را سپاس که به اين سفر رهسپارشديم.نزديک ساعت 10 صبح وارد شلمچه شديم و حال و هواي اين مکان که غريبانه ترين مکان بود برايم با همه جا فرق ميکرد. در اينجا هم ترکش گلوله توپ باقي مانده از اون روزگار و گره خوردن ان به خواب يکي از دوستان باز براي کاروان موجب تحير شد.و يافتن ان در خاک کنار فلس ها هنگام برداشتن خاک بسياربدون دليل نبوده است. سه اتفاق جالب برايم دربازديد اين دفعه از شلمچه رخ داد ؛پيدا شدن اين ترکش ،شنيدن صداي دوست عزيزي که منتظر ديدارش بودم و شکار شدن يک عکاس شکارچي لحظه هاي ناب توسط بنده .وقتي عکاس دستش را بالا برد تا عکس بيندازد عکس دست مجروحش را گرفتم و بعد مصاحبه اي کوتاه،بنده نيز از بچه هايي هستم که در کربلاي پنج در همين مکان حضور داشتم شاهدي بود بر شهادت و خونين شدن خاکهاي شلمچه و آمده بود تا در آلبوم تصاويرش لحظه هاي مناجات و خلوت زائران شلمچه را ثبت کند. برادري بود فروتن و با ايده هايي بزرگ که دعا ميکنيم تا سلامت و موفق دراين را قدم برداند.و ان طرف بر بلنداي خاکريز روبروي پاسگاه مرزي چهره افتاب سوخته و دستاني که به راه ابا عبدالله انگشتاني را بخشيده بود و زباني گوياي حماسه هاي شلمچه و اصحاب امام زماني در سالهاي دفاع مقدس براي هميشه در دفتر خاطر اهل کاروان خواهد ماند خدايا حق اين بزرگواران را بر ما حلال بگردان. دريادمان شهداي گمنام شلمچه کنار قبور شهدا؛ گوش دادن به راوي و نماز ظهر و عصر و سپس بايد خدا حافظي کرد. دشوار بود ولي بايد رفت،ميرويم و به خدا مي سپاريم تان.و راه بازگشت از خرمشهر خونين شهر زمان دفاع مقدس ميگذشت با پياده شدن راوي در خرمشهر دوست عزيزم خواست تا بخشهاي اين شهررا تا ابادان و نقاط خاص را برايشان باز گو کنم البته بنده حقير در حد بضاعت و ياد براي دوستان توضيحات و معرفي کردم تا اينکه از پل حماسه شکست حصر ابادان در حمله ثامن الئمه در سال 60 گذرگاهي بود که از شهر پر بلاو شهر شهيدان مقاوم آبادان خارج شويم و از جاده ماهشهر که براي خود حکايتهاي ناگفته اي (موقعيت تپه هاي مدن/ ايستگاه گاز/ مجتمع فرهنگيان /همين خيابان ورودي شهر و سه راهي شادگان و ياد شهيد تندگويان و مردمي که در اينجا اسير و شهيد شدند)از آن دوران دارد به سوي ديار بازگشتيم.و شب به شهر شلوغ با همه رنگارنگي با لباسها آنچناني و شمايل هاي عجيب و غريب غربزدگي و بازارهاي داغ شب عيد رسيديم.خدايا تو مگذار که بر حق و حقوق شهدا و خانواده ايشان وارمان هايشان بخصوص بر خونشان پا بگذاريم. خدايا ياريمان کن تا خود را از نو بسازيم و سال نو را با عهد و پيماني که با شهدا بستيم اغاز کنيم و در راهشان قدم برداريم که اين همان راهي است که تو نشان داده اي و پيامبرت برما عرضه داشت و رضايت تو در اين راه است. ياريمان کن اي مهربان
ياد امام و ياد شهدا هميشه جاويد و راهشان همواره مستدام باد
۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر