رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
اللهم عجل لوليک الفرج و العافيه و النصر و جعلنا من انصاره و اعوانه و المستشهدين بين يديه
چند روزي است که ميخواستم در مورد هفته دفاع مقدس بنويسم اما نميدانم چرا جرات دست به قلم بردن نداشتم.
آخر اين روزها براي ما خيلي بار ازش هستند هم از جهت تداعي خاطرات اش و هم براي موقعيت هايي که در اين روزها داشتيم.
زندگي در سالهاي دهه شصت را در هيچ دوراني نميتوان يافت همانطوري که قهرمانان و لاوري ها و دلاور مردهاي ميدانش را در هيچ کجا نخواهي يافت.
هرچند در بين باز ماندگان و در بين نسلهاي بعد از نسل اول بوده و هستند عده اي که تغيير نکرده اند .
هر چنداز نظر بنده دريک دوره و يک زمان اين همه عظمت يکجا ديده نشده !!!!
البته در زمان کنوني رشادت ها و از خود گذشتگي هايي در بين ارادت مندان به سيره امام و شهدا و ولايت هنوز به چشم ميخورد.
اين نسل خودش قبول دارد که قياس کردن توانمنديهاي خود را با نسل اول درست نيست
اما در اين انتخابات باز هم ديديم که سربازان و ولايتمداراني از نسل سوم که حاضرند در را ولايت و راه عظمت اسلام تا پاي جان پيش روند
و دست از آرمانهاي نظام مقدس جمهوري اسلامي بر ندارند و به حق که خود راچونان پدارن و طلايه داران اين انقلاب در ميدان حاضر شدندو ترس و واهمه از پاسداري کردن اين نظام مقدس نداشتند.
خواستم از نوجواني بنويسم که 14 سال بيش نداشت و با پاي قطع شده خود اينچنين سخن ميگفت: اي بيچاره چطور نتونستي استقامت کني ؟
چرا جا خالي ندادي تا بتوني با من باشي و وقتي مي رسيم حضور آقام حسين تو رو هم معرفي کنم؟
حقت همين که تو بموني و من بازم برم توي سنگر عشق
خواستم از اون جوان بسيجي اصفهاني بنويسم که وقتي پاي قطع شده اش رو به من داد و چشمانم را اشکبار ديد
اينطور گفت: آ اينو بگيريد بزاريد يه جاي امن ممکنه يه روز بدردم بخوره آ نيندازيد بيرونا؟
ما عادت نداريم اصراف کنيم اگرم بکارتون امد جهنم ضرر استفاده کنيد!!!!!! و اشکهاي مرا
به خنده تلخي تبديل کردو لحظاتي بعد از فشار پايين بي هوش شد.
که از فرط ناتواني و ناچيزي خودم در مقابل ايشان با نگاهم بر اين همه استقامت و ايمان حسرت مي خوردم و سر تعظيم فرود مي آوردم
آري خواستم تنها با مرور خاطراتم شمارا را دعوت به اين محفلم بکنم ولي نتوانستم اينطور کليشه اي باشم و بنويسم.
ميخواهم با غرور بگويم عزيزان نسل سومي که با حمايت از ولايت جام زهري که قرار بود به دست آقا و سيدما داده شود چه کرديد
و با قبول فشار و زير بار موج معاندان و دشمنان و منافقان قد خم نکرديد.
و آن جام را به کام خودشان نوشاندين و کردين آنچه را که تکليف بود.
بله شما همان نسل سومي هايي که عطر بچه هاي دهه شصت را دارند هستيد.
افتخارتان باد که شما نيز حماسه هاي حضورتان چنان حماسه حضور پدران و برادرانتان بود و هست.
خدايا قسمتمان کن و قسمتشان کن تا در رکاب منجي ات بوده و باشيم و در راه اعتلاي ارمانهايش ما نيز گامي هر چند کو چک برداريم
به اميد ظهورش و با آرزوي همراهي ايش
سحرم دولت بيدار به بالين آمد ... گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمدقدحي درکش و سرخوش به تماشا بخرام ... تا ببيني که نگارت به چه آيين آمدمژدگاني بده اي خلوتي نافه گشاي ... که ز صحراي ختن آهوي مشکين آمدسخنراني سردارحاج سعيد قاسمي در دانشگاه امام صادق تو صيه به چند بار مطاله ميکنم
اللهم عجل لوليک الفرج و العافيه و النصر و جعلنا من انصاره و اعوانه و المستشهدين بين يديه
چند روزي است که ميخواستم در مورد هفته دفاع مقدس بنويسم اما نميدانم چرا جرات دست به قلم بردن نداشتم.
آخر اين روزها براي ما خيلي بار ازش هستند هم از جهت تداعي خاطرات اش و هم براي موقعيت هايي که در اين روزها داشتيم.
زندگي در سالهاي دهه شصت را در هيچ دوراني نميتوان يافت همانطوري که قهرمانان و لاوري ها و دلاور مردهاي ميدانش را در هيچ کجا نخواهي يافت.
هرچند در بين باز ماندگان و در بين نسلهاي بعد از نسل اول بوده و هستند عده اي که تغيير نکرده اند .
هر چنداز نظر بنده دريک دوره و يک زمان اين همه عظمت يکجا ديده نشده !!!!
البته در زمان کنوني رشادت ها و از خود گذشتگي هايي در بين ارادت مندان به سيره امام و شهدا و ولايت هنوز به چشم ميخورد.
اين نسل خودش قبول دارد که قياس کردن توانمنديهاي خود را با نسل اول درست نيست
اما در اين انتخابات باز هم ديديم که سربازان و ولايتمداراني از نسل سوم که حاضرند در را ولايت و راه عظمت اسلام تا پاي جان پيش روند
و دست از آرمانهاي نظام مقدس جمهوري اسلامي بر ندارند و به حق که خود راچونان پدارن و طلايه داران اين انقلاب در ميدان حاضر شدندو ترس و واهمه از پاسداري کردن اين نظام مقدس نداشتند.
خواستم از نوجواني بنويسم که 14 سال بيش نداشت و با پاي قطع شده خود اينچنين سخن ميگفت: اي بيچاره چطور نتونستي استقامت کني ؟
چرا جا خالي ندادي تا بتوني با من باشي و وقتي مي رسيم حضور آقام حسين تو رو هم معرفي کنم؟
حقت همين که تو بموني و من بازم برم توي سنگر عشق
خواستم از اون جوان بسيجي اصفهاني بنويسم که وقتي پاي قطع شده اش رو به من داد و چشمانم را اشکبار ديد
اينطور گفت: آ اينو بگيريد بزاريد يه جاي امن ممکنه يه روز بدردم بخوره آ نيندازيد بيرونا؟
ما عادت نداريم اصراف کنيم اگرم بکارتون امد جهنم ضرر استفاده کنيد!!!!!! و اشکهاي مرا
به خنده تلخي تبديل کردو لحظاتي بعد از فشار پايين بي هوش شد.
که از فرط ناتواني و ناچيزي خودم در مقابل ايشان با نگاهم بر اين همه استقامت و ايمان حسرت مي خوردم و سر تعظيم فرود مي آوردم
آري خواستم تنها با مرور خاطراتم شمارا را دعوت به اين محفلم بکنم ولي نتوانستم اينطور کليشه اي باشم و بنويسم.
ميخواهم با غرور بگويم عزيزان نسل سومي که با حمايت از ولايت جام زهري که قرار بود به دست آقا و سيدما داده شود چه کرديد
و با قبول فشار و زير بار موج معاندان و دشمنان و منافقان قد خم نکرديد.
و آن جام را به کام خودشان نوشاندين و کردين آنچه را که تکليف بود.
بله شما همان نسل سومي هايي که عطر بچه هاي دهه شصت را دارند هستيد.
افتخارتان باد که شما نيز حماسه هاي حضورتان چنان حماسه حضور پدران و برادرانتان بود و هست.
خدايا قسمتمان کن و قسمتشان کن تا در رکاب منجي ات بوده و باشيم و در راه اعتلاي ارمانهايش ما نيز گامي هر چند کو چک برداريم
به اميد ظهورش و با آرزوي همراهي ايش
سحرم دولت بيدار به بالين آمد ... گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمدقدحي درکش و سرخوش به تماشا بخرام ... تا ببيني که نگارت به چه آيين آمدمژدگاني بده اي خلوتي نافه گشاي ... که ز صحراي ختن آهوي مشکين آمدسخنراني سردارحاج سعيد قاسمي در دانشگاه امام صادق تو صيه به چند بار مطاله ميکنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر