۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

اربعين و ندبه هاي زينبي

آسمان براي تو کفني بود تا جسم پاکت را در خود بپيچد و
وقت وزيدن نسيم بوي عطر جانبخش تو را براي ضمانت به روي دوستدارانت بوزد.
اي که پاکي از تو آبرو گرفته است؛باز هم اربعيني فرا رسيد و سوز دل زينب را براي سوگوارانت هويدا کرد.
اربعين آمد دلم را غم گرفت بهر زينب عالمي ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آيد به گوش ناله صاحب زمان ايد به گوش
جان اهل البيت عصمت بر لب است قافله سالار انها زينب است
و ندايي برآمد که قافله باز ايستد و بند از محمل ها بگشايد ؛
يارن سفر کرده باز به صحرا نشينان چاک چاک کربلا رسيد ند.
و چه سخت بود آن روز و چه دشوار بود ديدن اين همه عشقهايي که پاره پاره شده بر بيابان گرم کربلا آرميده
و رسيد روز موعود من و تو اي برادر ؛ببين منم زينب تو ؛اما نميداني چقدر در هجرانت پير شدم
آمد دوباره روز ديدار ت برادر
پير کشته زينب از هجرت برادر
بي کس و تنهاشدم اخر برادر
نوگلان باغ تو گرديد پر پر اي برادر
اينجاست که پرندگان هوايي باز بر اين گلخانه نغمه سرايي ميکنند
کجاييد اي نواي بي نوايي
هر يک به سويي دوان است
و از همه دشوارتر ديدن رباب است که دست بر خاک کربلا فرو مي برد و سراغ اصغرش را از رمل ها ميگيرد
و چه بگويم از نجواي امامي که قافله اي را به دنبال دارد خسته و غمگين و نوحه سرا
در پهن دشت نينوا ديگر پرندگان هم براي امام سجاد نوحه سر داده اند
واز دور که به شط فرات مي نگري نخلها براي هميشه سر تعظيم به وفاي علمداري فرود آورده اند که تاريخ ديگر چون او را بخود نخواهد ديد
دختري مويه کنان به دنبال پدر ميگردد و بانک ميزند ؛عمه جان ياريم کن تا پدرم را بيابم
برايش حرفها دارم چشمان اشکبار عمه از او ملتمسانه ميخواهد که دفتر دل نگشايد و سخن از آنچه که گذشت نگويد
عمه جان بيا و بگو پدرم کجاست ؛ميخواهم برايش بگويم که خواهرم رقيه کجاست شايد منتظر اوست
واي من اين سو چه خبر است؟؟ گويا باز عاشورا بر پا شده هر کسي حديت و نقلي از آن روز حادثه ميگويد و همه را به نوحه و گريه مي اندازد
خدا يا چگونه مي شود تحمل کرد؛مادري خاکهارا کنار ميزند و نجوا ميکند..........بيا مادر برايت آب آورده ام.. بيا تا يک بار ديگر لالايي برايت بگويم
پسرکم از دوري مادر هراس نکردي؟؟ عزيزکم چرا برايم نميخندي.....
و کنار شط فرات زني خميده به دنبال نعش برادرش دواندوان به پيش ميآيد
عباسم..عزيز خواهر اي آقا و مظهر ادب؛ بانک کن تا تو را بيابم...آخر چه شده که زينبت را فراموش کردي؟؟؟
و سپريرا در لا بلاي ژارچهاي ميکشد و باز به دنبال برادر مويه کنان ميدود
هر کسي ندبه اي داشت و هر کو از فراغي سخت مي گريست؛تاب و توان از اين بيابان روزها پيش گرفته شده بود .
همان روزي که حسين ع و يارانش به کارزاري ژا نهادند ؛به قولي تمام کفر در برابر تمامي حق قرار گرفته بود
و امروز اربعين جانسوز اين پرندگان مهاجر بود .وبا بازگشت کاروان اسرا به سرزمين کربلا داغ ها تازه تر شد
و زخم دلها سر باز کرد .زمين براي زمين ياني فرشته سيرت به آسمانها فخر مي فروخت
و در خفا از بي شرمي قاتلان و مسببين اين دد منشي خجالت ميکشيد و از قصه آب ميشد
گفتم آب ب ب ب ب ....خداي من چقدر مي سوزم وقتي به چهره آب مينگرم سوزي که تا اعماق قلبم را
داغ و تب دار مي کند و نقش عطش را برديوارهاي آن ميگذارد.
مولايم برخيز اربعين شد چهل روز و چهل شب از سکني گزيدن ات در دشت بلا ميگذرد برخيز تا با يارانت به شهر جدت باز گرديم
زينب روي باز گشت ندارد اخر اين خواهر مضطر چگونه پيام عروج خونين شما را به مدينه ببرد؟؟؟
بار بگشاييد اينجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت
ماه اينجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعين است اربعين کربلاست
هر طرف غوغايي از غم‏ها به پاست
گويي از آن خيمه‏هاي نيم سوز
خود صداي العطش آيد هنوز
هرکجا، نقشي ز داغ ماتم است
هر چه ريزد اشک در اينجا کم است
باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو فريادها
تا قيامت کربلا ماتم سراست
حضرت مهدي «حسان» صاحب عزاست
چقدر دشوار است دل کندن ازآنچه که با جانت پيوند خورده باشد..... برادرم اگر بر نمي خيزي کمکم کن تا بتوانم پيام آور خوبي باشم
شرمگينم از امانتي که به من سپردي وبا مظلوميت در گوشه خرابه شام جا ماند و مرا بار ديگر به آتش کشيد
هرگز ياد تو از لوح دل و جان نرود .......و قافله بعد از درد دلي سنگين و ندبه هايي حزين
با تنهاي چاک چاک سالار قافله و ياران وفادار و همراهش خدا حافظي درد ناک و سختي داشت
و سپس رو به سوي سرزمين خويش بازگشت کرد ؛اما چگونه باز گشتي ؟؟..باز گشتي
به وسعت تحمل همه غمهاي عالم و رسالتي سنگين که آن رسالت پيام آوري قيام خونين عاشورا نام دارد